عشق مامانعشق مامان، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

ارزوی مامان

بدون عنوان

سلام به همه دوستای خوب و مهربونم و نی نی نازنینم نمیدونم از کجا باید شروع کنم به نوشتن! از روزی که فهمیدم نی نی اومده توی دلم تا همین چند روز پیش که فقط کارم شده بود استرس و نگرانی!!! روزی که بیبی چک مثبت شد کلی ذوق کردم و تا چهار روز بعدش که برم آزمایش بدم ده تا بیبی چک استفاده کردم...رفتم ازمایش دادم و دیدم بتام خیلی بالاست کارم شد غصه و ناراحتی که حتما یه مشکلی هست و شب و روز توی نت میگشتم دنبال ادمایی که بتای خونشون خیلی بالا بوده توی همین اوضاع شک کردم به عفونت و رفتم دکتر که دیدم بععله عفونت گرفتم و دکتر پماد واژینال داد وقتی استفاده کردم افتادم به لک بینی و کارم شد غصه رفتم دکتر و گفت سریع برو سونو بهش گفتم زود نیست؟ گفت نه باید الان ...
28 بهمن 1392

شنیدن صدای قلب عشقمممم

سلام سلام سلام فقط اومدم بگم امروز خدا را شکر قشنگترین صدای زندگیمو شنیدم صدای قلب نی نی نااازی که ارزوی شب و روزم بود.... بعدا میام کامل تعریف میکنم دوست جوووووونام ...
26 بهمن 1392

بدون عنوان

سلام به همه دوستان خوب و گلم امروز صبح رفتم برای شنبه عصر نوبت سونو گرفتم.... تمام این دو هفته یک طرف این سه روز یه طرف دیگه.... کاش زودتر بگذره و نی نی باشه .... همه اش حس میکنم نی نی هست...حالت تهوع دارم ... و خیلی علائم بارداری که دفعه قبلی ازشون خبری نیود.... امیدم فقط به خداست و دعاهای شما.....لطفا برام دعا کنید خیلی به دعاهاتوووووووون نیاز دارم...... خدایا به همه منتظرا فرزندان خوب و صالحی عنایت کن..... الهی آمین
23 بهمن 1392

حال و هوای این روزها

سلااااام به همه دوستای مهربونم که هربار وقتی میام و پیغاماشونو میخونم کلی ارووم میشم.... الان چند روزه که بد جور سرما خوردم و بخاطر سلامتی نی نی چون دارو نخوردم هر روز بدتر شدم تا اینکه دیشب دیگه به زور همسری رفتم دکتر و بهم امپول پنی سیلین داد که شبی یکی بزنم .... دیشب هم که از شدت گلو درد تا صبح خوابم نبرد و خلاصه این وسط سرماخوردگی منم شده قوز بالای قوز.... خدا را شکر توی این مدت اصلا لکه بینی نداشتم و همین منو بیشتر امیدوار میکنه به وجود نی نی .... یک هفته انتظار گذشت و فعلا مونده یک هفته دیگه که انشالله اونم به سلامتی بگذره و بعدش ببینیم چی برامون پیش میاد.... خیلی به دعاهاتون نیاز دارم .... انشالله خدا دامن همه منتظرا را سبز کنه ...
20 بهمن 1392

گذر ایام

نمیدونم چرا اینقدر این روزها دیر میگذره.... کاش زودتر میشد دو هفته دیگه.... دلم یه نی نی ناز و تپلی میخواد که بغلش کنم ... نوازشش کنم.... بوسش کنم و مال خود خودم باشه... بچه ای که بدونم همیشه برای منه... بچه ای که قرار نیست دو دقیقه دیگه مامانش بیاد ازم بگیردش.... چقدر این روزا اروم میره.... نمیدونم حالم خوبه یا بد؟ نمیدونم چی شدم..... نه سر کار میرم نه بیرون صبح تا شب تو خونه نشستم تک و تنها.... فقط استراحت ...فقط خواب.... یعنی نتیجه ای هم داره این همه تحمل سختی؟ دیروز زنگ زدم حرم امام رضا تا تونستم داد زدم و گریه کردم .... کاش خود امام رضا جوابمو بده .... بهش گفتم آقا خودتون این هدیه را دادید .... خودتونم از خدا بخواهید برام نگهش داره........
14 بهمن 1392

تکرار و بازم تکرار

نمی دونم چه حکمتیه ولی همه چیز تکرار وقایع چند ماه پیش بود این مطلب مال دفعه قبلی بعد از سونو بود حوصله نوشتن تکراری ها را ندارم کپی میکنم اینجا : سلام نی نی باهات قهرم با اینکه عاشقتم امروز که رفتم سونو خودتو نشون ندادی فقط ساک حاملگی دیده شد و کیسه زرد همه امیدم ناامید شد قراره دوهفته دیگه بازم برم سونو کاش باشی کاشکی اومده باشی تو را خدا بمون پیشممممممممم التماست میکنم از خدا بخواه تو را ازم نگیره بازم میگم خیلی خیلی دوست دارم و جالب این بود که دفعه قبلی هفته 8 رفتم سونو سن حاملگی 5 هفته و 6 روز بود این دفعه هم سن حاملگی 5 هفته و 6 روز بود با این فرق که دفعه قبلی 10 روز تفاوت داشت اینبار سن نی نی دقیق با تاریخ ...
13 بهمن 1392

منتظر معجره ام

سلام به همه دوستای خوب و مهربونم امروز صبح نوبت دکتر داشتم رفتم و وضعیتمو بهش گفتم بهم شیاف داد و گفت سریع برو سونو و جوابشو عصر برام بیار ولی صبح هرجایی رفتم بهم نوبت ندادند فقط یه جا برای امشب ساعت 8 بهم وقت داد امشب میرم سونو توکلم فقط به خداست نمیدونم قراره چی بشه ولی دلم آرومه خیلی ارامتر از دفعه قبلی ..... الان داشتم این پست را میخوندم روزی که قرار بود برم سونو واسه شنیدن صدای قلب نی نی ولی نی نی نبود : سه شنبه 12 شهریور 1392: سلام نفس مامان خوبی؟ امروز مامانی قراره ساعت 8 ربع کم بریم واسه اولین سونوگرافی ..... خوشکل مامان خواهش میکنم قلب خوشکلت صدای تپشش را به مامانی نشون بده ... الهی دورت بگردم عزیزمممممممم نمیدونم چجو...
12 بهمن 1392

حسرتهای همیشگی

سلام نی نی نازنیم .... نمیدونم الان هستی یا نه ؟ نمیدونم پیشم میمونی یا نه ؟ ولی نمیدونم چرا می خوای آزارم بدی؟ چرا هر بار میایی توی دلم و زندگیمو بهم میزنی و بعدش کوله بارتو می بندی و میری؟ آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا عذاب کشیدن من برات اینقدر لذت بخشه؟ چرا دوست داری منو زجر بدی؟ اخه چرا؟ دلم کلی گرفته از دیروز لکه هایی می بینم که نباید باشند لکه هایی که گاهی با دردهای خفیف هم همراهه.... امروز همه جا تعطیله و به هیچ دکتری هم دسترسی ندارم..... نمیدونم چی قراره بشه؟ ولی امیدوارم اینار با یه کوله بار غم و غصه تنهام نذاری........ ...
11 بهمن 1392

سونوگرافی

سلام به همه شما مهربونا که این چند روز با پیاماتون واقعا دلگرمم کردید دیروز رفتم پیش دکتر .... مثلا میخواستم دکترمو عوض کنم یکی از دوستام گفت این دکتر من هست و کارش عالیه منم رفتم پیشش ولی خیلی پشیمون شدم و اخرش گفتم صد رحمت به دکتر خودم.... اولش که رفتم توی مطب بهش میگم باردارم و یه سقط داشتم میخوام اینبار مشکلی نباشه اصلا گوش نمیده چی میگم .... گفت هیچی معلوم نیست ده روز دیگه برو سونو بده بعدش بیا .... بهش میگم خانم من تیروئیدم کم کاره مشکلی نداره ؟ قرصم زیاد نمیکنی؟بازم گفت طوری نیست..... میگم عدد بتام بالا نیست ؟ میگه چرا یکم بالاست .... یا ازمایشگاه اشتباه کرده یا دوقلو هست..... حتی ازمایشهای اول بارداری را ننوشت ....فقط گفت ده روز ...
6 بهمن 1392